یک روز سرد زمستانی، چند جوجهتیغی دست و پایشان را جمع کردند و به هم نزدیک شدند تا با گرم کردن یکدیگر، از سرما یخ نزنند.
ولی خیلی زود تیغهاشان در تن آن دیگری فرو رفت و باعث شد از هم دور شوند.
وقتی نیاز به گرم شدن، دوباره آنها را دور هم جمع میکرد، تیغها دوباره مشکلساز میشدند و به این ترتیب، آنها میان دو مصیبت در رفتوآمد بودند تا اینکه فاصلهی مناسبی را که در آن میتوانستند یکدیگر را تحمل کنند، یافتند.
چنین است نیاز به تشکیل جامعه که از یکنواختی زندگی انسانها سرچشمه میگیرد و آنها را به سوی هم میکشاند ولی ویژگیهای ناخوشایند و زنندهی فراوانشان، باز از هم دورشان میکند.
کتاب:درمان شوپنهاور
اروین_یالوم
وبلاگ روانشناسی شفای درون...
برچسب : نویسنده : embabakhani2 بازدید : 23